ستاره باشیم
سلام عزیز خاله امروز که دارم برات مینویسم جلوم نشستی و داری صبحانه میخوری ،نوش جانت عزیزم خوب راستش امروز میخوام راجع به ... بذار از اولش شروع کنم،از آفرینش آدم ها میلیادرها ساله که آدم ها روی زمینند به نظرت تا به حال چقدر آدم این جا زندگی کردند؟ یک میلیارد ؟ دو میلیارد؟ سه میلیارد؟ نه بابا برو بالا خیلی بیشتر از این حرفها حالا از این همه آدم اسم چند نفرشون در تاریخ مانده و ازشون به نیکی یاد میشه ؟ منم دقیق نمیدونم اما میدونم که آدمهایی روی زمین زندگی کردند که فقط به فکر خوشبختی خودشان نبودند بلکه آسایش و راحتی خودشون را فدای دیگران کردند نمونه نزدیکش شهیدهای جنگ خودمون که از زندگی لذت بخش خودشان گذشتند و آرامش...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
11:39
طوفان واژه ها
با اشك هايش دفتر خود را نمور كرد ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد احساس كرد از همه عالم جدا شده ست در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت وقتي كه ميز و دفتر و خودكار دم گرفت وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت "باز اين چه شورش است كه در جان واژه هاست شاعر شكست خورده طوفان واژه هاست" ميرفت سمت روضه ي يك شاه كم سپاه آيينه اي ز فرط عطش ميكشيد آه انبوه ابرنيزه و شمشير بود وماه... شاعر رسيد به گودال قتلگاه فرياد زد كه چشم مرا پر ستاره كن "ماد...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
11:08
خيمه هاي غم
كم كم سياهي علمت ديده ميشود آثار خيمه هاي غمت ديده ميشود افتاده سينه ام به تپش هاي انتظار از روي تل دل حرمت ديده ميشود صلي الله عليك يا اباعبدالله
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
7:50
خوشبختي
به نظرشما خوشبختي چيست؟ شايد خوشبختي گرفتن دست پيرزني است براي رد شدن از خيابان يا شايد خوشبختي نگاه كردن به صورت مهربان پدري است كه جواني اش را برايت گذاشته تا بالندگي ات را ببيند شايد خوشبختي در آغوش كشيدن كودكي است كه دوستش داري يا شايد لبخند تو به همسرت،وقتي خسته از سركار مي آيد وپاكت ميوه اي در دست دارد خوشبختي شايد همين امروز توست اينكه كساني را داري كه قلبشان براي تو ميتپد خوشبختي شايد نگاه نگران مادرت باشد &n...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
17:42
آرزو
تنها آرزو نميكنم كه بيايي ،چون همه ميدانند كه ميايي؛آزرو ميكنم وقتي بيايي چشمانم شرمسار نگاه مهربانت نباشد اللهم عجل لوليك الفرج
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
9:08
بهانه
از باغ میبرند چراغانیات کنند تا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانهای است که قربانیات کنند فاضل نظري ...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
10:37
بهشت كجاست؟
احمد عزيزم سلام يك سوال...به نظرت چرا ميگن بهشت زير پاي مادرانه خوب راستش را بخواي منم همه علت هاش را نميدونم اما بعضي از علت هايي را كه ديدم ميتونم برات بگم حالا از كجا شروع كنيم آهان يك فكر بكر از مامانم شما شروع كنيم چطوره؟ پس بيا بريم به چند سال پيش كه شما تازه از بهشت آمده بودي توي دل مامانم(احمد ما به مامانش ميگه مامانم) آن روزهاي اول مامانم حال زاري داشت و فشارش مي افتاد و ميرفت زير سرم كم كم كه توي دلش بزرگتر ميشدي ويار شديدي گرفت و طفلك نميتونست درست و حسابي چيزي بخوره البته اين ويار و گلاب به روتون _به هم خوردن حالش_تا روزاي آخر ادامه داشت و حسابي اذيتش كرد بعد از آن هم كه آقا تصميم گرفتند كه زود به...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
22:06
كمي آن طرفتر
اين دهمين يا يازدهمين لباسي بود كه، براي فرزندش توي اين ماه ميخريد كمي آنطرفتر مادري نگران سرما خوردن فرزندش بود،چون لباسي كه او را از سرماي زمستان حفظ كند نداشت. كمي آن طرفتر ...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
12:55
سلام
هر روز صبح كه از خواب بلند ميشويم دو تا فرشته مهربان هم با ما از خواب بلند ميشوند و به ما سلام ميكنند فرشته ها دوستهاي ما هستند كه كارهاي خوب و بد ما را توي دفترهاشون مينويسند هر روز صبح كه از خواب بلند ميشويم خورشيد مهربان هم از پشت كوه ها بيرون مي آيد و به ما سلام ميكند خورشيد مهربان براي ما روشنايي و گرما مي آورد هر روز صبح درخت حياط خانه مان با ما از خواب بلند ميشود و به ما سلام ميكنند هر روز صبح گنجشك هاي پر سرو صدا روي درخت خانه مان دسته جمعي به ما سلام ميكنند و براي ما شور و نشاط مي آورند هر روز صبح آسمان،زمين،باران و خدا به ما سلام ميكنند پس يادت باشه هر روز صبح آنقدر سر حال و بانشاط از خواب بلند بشي تا بتوني جواب...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
9:12